این روزای محیا
سلام به دوستای عزیزم...تو این چند وقت محیا خانمم بزرگتر و خانم تر شده..پیشرفت های زیادی کرده...دایره لغاتش داره بیشترو بیشتر میشه خداروشکر...کلا شیرین کاریها و شیرین زبونیا و شیطونیاش بیشتر شده قربونش برم الهییییییییی....چیزایی که میگه: داداش......داااادااا اجی.....اجی نی نی...نی نی باباهادی(بابای من)......بابادی بیشتر وقتام باباهادی عمو محمد(عموی خودش)امم ممد ...بالا میره.. پایین میاد صداش میکنه..امم مممدبعد میگه دد..یعنی رفته دد چون عموش تو 115 کار میکنه..هروقت امبولانسو میبینه میگه امم ممد عمه...به به...هاپو هم میگه وقتی شیر پاستوریزه میخواد میگه جی جی...موز میگه...ماه میگه...عمو فردوسو ...
نویسنده :
مامان جونی وباباجونی
18:29
دختر نماز خونم
محیا عزیزم داره نماز میخونه...اینجا خونه مادر جونه که دخترم به شکل های مختلف و در جهت های مختلف نمازشو به جا میاره...عکس آخریم محیا با آجراش قطار ساخته..البته نصفش از ریل خارج شده مامان عاشق این کاراتم خوشگلم...عاشقتم شیرینم ...
نویسنده :
مامان جونی وباباجونی
17:16
دختر شیرین و ورزشکارم
مراسم شیر خوارگان
جمعه نهم محرم مراسم شیرخوارگان تو مسجد ملا امیرا برگذار شد...به اتفاق بابا جون سه تایی رفتیم و شرکت کردیم ولی هیچی نفهمیدیم چون فقط دنبال تو وروجک تو حیاط مسجد دویدیم مگه یه جا بند میشدی جیگر مامان!!!! دوستت محمد جوادم دیدی ولی اصلا بهش توجهی نکردی و به کارت ادامه دادی.. مثلا قرار بود خرما پخش کنی به کمک مامانی ولی به جای پخش کردن خرما خودت خرما برداشی و خوردی... قربونت برم عزیزدلم ...
نویسنده :
مامان جونی وباباجونی
17:06
آش نذری
آش حضرت ابولفضل که سال گذشته واسه دخترم نذر کرده بودم و امسال تو روز تاسوعا خدا کمک کرد و نذرمو تونستم ادا کنم.یه علی قشنگم رو آشمون افتاده.....یا علی جان ه ...
نویسنده :
مامان جونی وباباجونی
16:50
این روزا
سلام به همه...امیدوارم خوب باشین... این روزا محیا اینقدر شیطونی میکنه که من دیگه فرصت نمیکنم به وبلاگ سر بزنم ولی از گوشیم چک میکنم...همین الان که دارم این عکسارو میذارم کشو کابینتم داره کن فیکون میشه اینم عکسش دخترم پازل هفت تکشو بلده بچینه..رنگا رو تشخیص میده...اشکال هندسیه استوانه هوشو از قسمت خودش میندازه تو استوانه..دو تا دندون اسیابش.. دو تا دندون شیریش با هم در اومده..یه اسیاب بالام تازه نیش زده...کلا 11 تا مروارید تو دهانش داره قربونش بره مامان ...
نویسنده :
مامان جونی وباباجونی
20:04
بازی هوش
این پازل و استوانه هوشو بابایی واسه محیا گرفته که دختر باهوشم همشو درست انجام میده....چند تا دیگم بود که نشد عکس بگیرم ...
نویسنده :
مامان جونی وباباجونی
19:27
سرباز وظیفه محیا گلی
اینجا محیا لباس امیررضا رو پوشیده و با هم عکس گرفتن اینجام شهر منجیله که با دایی رضا قرار گذاشتیم همو ببینیم...وقتی محیا دایی جونو دید ذوق زده شده بود بپر بپر میکرد وتو اون نیم ساعت همش تو بغلش بود ...
نویسنده :
مامان جونی وباباجونی
19:23
تولد بابایی
تولد بابا جون 17 مهر بود که ما قزوین خونه دوست بابایی بودیم و اونجا کیک گرفتیم و دور هم خوردیم.... همسر عزیزم تولدت مبارک بابا جون تولدت مبارک ...
نویسنده :
مامان جونی وباباجونی
14:25