این روزای محیا
سلام به دوستای عزیزم...تو این چند وقت محیا خانمم بزرگتر و خانم تر شده..پیشرفت های زیادی کرده...دایره لغاتش داره بیشترو بیشتر میشه خداروشکر...کلا شیرین کاریها و شیرین زبونیا و شیطونیاش بیشتر شده قربونش برم الهییییییییی....چیزایی که میگه:
داداش......داااادااا
اجی.....اجی
نی نی...نی نی
باباهادی(بابای من)......بابادی بیشتر وقتام باباهادی
عمو محمد(عموی خودش)امم ممد ...بالا میره.. پایین میاد صداش میکنه..امم مممدبعد میگه دد..یعنی رفته دد چون عموش تو 115 کار میکنه..هروقت امبولانسو میبینه میگه امم ممد عمه...به به...هاپو هم میگه
وقتی شیر پاستوریزه میخواد میگه جی جی...موز میگه...ماه میگه...عمو فردوسو روشن میکنه اهنگشو گوش میده شکلاشو نام میبره...
دوتا جمله میگه:بابا آب داد....به این شکل..باباجی ابه داااااد
مامان جیجی داد...مامانی م م داااااد
همه اینارو با عشوه خاصی میگه که دل ما غش میرهاین جملاتو واسه خودش تکرارم میکنه
عاشق تاب بازی شده..وقتی میخواد سوار تابش بشه میگه داب دابمنو،مامانی و مادر جونو(مامان منو)مامانا صدا میکنه
چیز دیگه ای که یاد گرفته اینه...ازش میپرسیم دایی کجا رفته میگه د د ..چی بخره م م .. کی بخوره ممممممن
وقتی میگیم محیا ساعت چنده میگه ددددددده...چند تا دختری دددددده...مامانو چندتا دوست داری دددددده و....همه چیز از نظرش ده تا ارزش داره...
از شیرین کاریاش:ده بیست سی چهل میکنه...چشماشو میبنده و میگه ده ده ده ده،کلاغ پر میکنه
کدو رو خیلی دوست داره...راستی کارتون باب اسفنجیم خیلی دوست داره.. وقتی شروع میشه با ذوق زیاد میگه باب باب باب
تو این دو ماه پاییز چند بار سرما خوردیم اول محیا بعدم منه بیچاره..هفته پیش دخترم به مدت دو روز تب شدیدی کرد،که یه نوع تب ویروسی بود که با قطره و شیاف و پاشویه تبشو کنترل میکردیم...اینقدز تبش شدید بود که لبو چشماش قرمز شده بود و از بدنشم آتیش میبارید و هضیون میگفت،از شانس بد مام تو روز جمعه بود وبردیمش بیمارستان که خداروشکر به بستری کردن نکشید و اومدیم خونه و بعد اون تب دوباره سرما خوردو آبریزش و عطسه و سرفه و دوباره دوا و دکتر و وقتیم محیا خانم مریض میشه خوردو خوراک تعطیل میشه و با گول زدن و به زور باید چند قاشق سوپ بخوره...واااای دیگه از سرما و ویروس میترسم...خدایا پناه بر تو
دختر نازنینم...شیرین تر از جانم..فرشته کوچولوی من... وقتی با اون لحن شیرینت منو صدا میکنی مامانییییییی...هربار یادم میاری که من مادرم و اون لحظه دوست دارم فقط ببوسمت....مادر بودن شیرین ترین و پر مسئولیت ترین حس دنیاست...
وقتیی تو تب میکنی،وقتی شورو هیجان و شیطنت های بچه گانه ات کم میشه استرس تمام وجودمو فرا میگیره که نکنه تو مریض شدی نکنه جاییت درد میکنه.....
خدایا خودت مراقب همه بچها باش هیچ وقت مریض نشن...اوناییم که بیمارن تو رو به حق حضرت علی اصغر(ع)شفاشون بده...مراقب فرشته کوچولوی منم باش....الهی آمین