اتفاقات بد
چند روزی بود چون هوا گرم شده بود بخاریامون خاموش بود،بخاری بیچاره از دست محیا عاصی بود،همش کنارشون نشسته بود بهشون دست میزد باهاشون ور میرفت خلاصه کلی روشون مهندسی میکرد،دیشب کاری داشتم (10/2/93) واسه چند دقیقه بخاریو روشن کردم چند باری اومد دست بزنه بهش اجازه ندادم،تا اینکه کارم تموم شد رفتم تو آشپزخونه که چشمتون روز بد نبینه،دست زدن به بخاری همانا و گریه کردن محیا همانا،واااای بچم کلی گریه کرد، سریع دستشو بردم زیر آب سرد بعدش خمیر دندون زدم بازم کلی گریه کرد،بمیرم الهی
خلاصه یه ذره شیر بهش دادم یه خورده باهاش بازی کردیم تا کم کم یادش رفت آخر شبم نگاه کردم خدارو شکر تاول نزده بود فقط قرمز شده بود.
شیطونیه دیگه ای که کرد وتبدیل به گریه شد،البته تو سال 92 اتفاق افتاده،خانم بعد از ظهرا عادت داره میخوابه ولی اونروز با اینکه خوابش میومد ولی نمیخوابید،رفت رو مبل وخودشو پرت کرد رو بالش مبل که لبش خورد به دسته مبل، لب بالاییش خون اومد، ورم کرد،چقدر اونجا گریه کرد تا خوابید،الهی مامان واست بمیرم....واااااای این بچه ها تا بزرگ بشن..........
مادر بودن وظیفه سختیه همیشه باید حواست به بچت باشه نیوفته،نسوزه.....دوتا چشم داری دوتای دیگم باید قرض بگیری
خدایا به همه مامانا کمک کن از پس این وظیفه خطیر بر بیان همینطور به من
همه بچه هام در پناه خودت حفظ کن همینطور بچه منو