نوزده ماهگیت مبارک عزیز دلم
عزیزدلم نوزده ماه به سرعت برق و باد گذشت و تو داری به لطف خدا جون بزرگ میشی...
این چند ماه با تموم سختیها...با تموم شب بیداریها...اذیتها... تلخی و شیرینی ها...شیطنتها و گریه هایی که به هر دلیلی میکردی...همه و همه گذشت.وقتی فکر میکنم میبینم چقدر زود گذشت و تو الان نوزده ماهته،ماشالله بزرگ شدی و شیطون تر از قبل و شیرین تر از همیشه...عزیزتر از جونم از تو ممنونم که به من اجازه دادی تا حس قشنگ مادر بودن رو بچشم...
برای خوشبخت بودن،مادر بودن کافیست...
از حال و هوای الانت که خیلی لجباز شدی همه کاراتو با جیغ از نوع بنفش پیش میبری...وقتی بابا بهت اخم میزنه چشاتو میگیری و میری تو اتاق خواب،قربون اون ناراحت شدنت برم جوجوی مامان
خیلی بد غذا میخوری حتما باید حواست به جایی غیر از غذا باشه که تا آخرشو بخوری...خودت میخوای آب بخوری خودت قاشقتو بگیری...به عبارتی میخوای مستقل بشی...عاشق آب بازی هستی.خونه مادر جون لج گرفتی که برم زیر شیرآب،منم مجبور شدم تو لگن آب بریزم بیارم، یه کم اب روی دستو صورتت ریختی بعدشم با پوشکو با لباس رفتی تو لگن و ادامه ماجرا.....عکسشو میذارم...خدایا هیچ خونه ای بدون بچه نباشه...فرشته کوچولوی مامانو بابا...همه زندگی ما....با تمام وجود دوست داریم...