عکسای جامونده محیا گلی از تابستون
مدل نگاه کردن محیا به تی وی ...
نویسنده :
مامان جونی وباباجونی
17:52
ما اومدیم
سلام دوست جونیا....امیدوارم حال همگی خوب باشه...چند وقتیه تنبل شدمو ب وبلاگ نمیام ولی تصمیم کبری گرفتم ک تنبلیو کنار بذارم تو این چند ماه اتفاقات خوبو بدی واسمون پیش اومد..از خوبش شروع کنم...اردیبهشت 94 جشن عقد دختر عموی مامان بود ک رفتیم کرج و حسابی رقصیدیو قر دادی....تو مرداد سربازی دایی جون تموم شد(20 مرداد94) و یه نفس راحتی کشید دایی...وتفریحاتی بود ک میرفتیم..مثلا رفتیم امامزاده عبدااله شهر آمل ک خوش گذشت تاریخش یادم نیست ولی تو خرداد ماه بود.... اما بدش...آخرای شهریور مادر بزرگ بابایی فوت کرد...خدا رحمتش کنه... واتفاق بد دیگه ام این بود...یکی از شبای تابستون رفتیم شامو کنار دریا بخوریم همه چیز خوب بود تا اینکه موقع ا...
نویسنده :
مامان جونی وباباجونی
17:38
وروجک من
خوشگل مامان افتاده و دستش زخم شده و بقول خودش چبس زده..البته این چبس زدن تا ظهر ادامه داشت وتا ظهر 3 تا چسب عوض کرد ...
نویسنده :
مامان جونی وباباجونی
17:43
محیا خانوم
پمپ گاز..... منتظر بابایی... البته به زور نیشیسته(نشسته به زبان محیا) اینجا محیا 2 سال و 4 ماه و 18 روز سنشه.... ...
نویسنده :
مامان جونی وباباجونی
17:23
محیا جون و تینا جون
اینجا کرج خونه خاله جونی مامانه..24 اردیبهشت 94 جشن عقد دختر عمو مامان بود که رفته بودیم کرج....از عروسی که هیچی نفهمیدم چون شما با این وروجکا که عکس اون یکی شیطونو ندارم تالارو گذاشته بودین رو سرتون و بدو بدو میکردین و منم فقط چشمم به تو بود که نیفتی...اینم تنها عکسی بود که تونستم تو جشن ازت بگیرم اونم مشغول خوردن خیار بودی ...
نویسنده :
مامان جونی وباباجونی
17:19