یه روز گرم و سرد زمستون
اواسط دی ماه 93 که دایی جون مرخصی اومده بود برنامه ریزی کردیم و رفتیم سمت ییلاقات شهرمون..نزدیکای ظهر راه افتادیم هوا خیلی خوب بود و باد گرم میزد ناهارو خوردیم و از هوا لذت بردیم...نزدیک غروبم که هوا سرد شد و محیا خانمم این شکلی شد ...
نویسنده :
مامان جونی وباباجونی
19:23
فرشته خوشگلم
کاکائو
پیکاسوی من
محیای قشنگم چند وقتی علاقمند به نقاشی شده وهمیشه روی دیوار که پشت سرش هست نقاشی میکشید البته کاغذ کشیدیم و روی کاغذ نقاشی میکرد...چون خیلی علاقه مند بود بابایی واسش دفتر نقاشی و مداد رنگی خرید...چند روزی توش نقاشی کشید، بعد نقاشیش به درو دیوار خونه منتقل شد. ...
نویسنده :
مامان جونی وباباجونی
19:05
دختر بد خوابم
این روزای محیا
سلام به دوستای عزیزم...تو این چند وقت محیا خانمم بزرگتر و خانم تر شده..پیشرفت های زیادی کرده...دایره لغاتش داره بیشترو بیشتر میشه خداروشکر...کلا شیرین کاریها و شیرین زبونیا و شیطونیاش بیشتر شده قربونش برم الهییییییییی....چیزایی که میگه: داداش......داااادااا اجی.....اجی نی نی...نی نی باباهادی(بابای من)......بابادی بیشتر وقتام باباهادی عمو محمد(عموی خودش)امم ممد ...بالا میره.. پایین میاد صداش میکنه..امم مممدبعد میگه دد..یعنی رفته دد چون عموش تو 115 کار میکنه..هروقت امبولانسو میبینه میگه امم ممد عمه...به به...هاپو هم میگه وقتی شیر پاستوریزه میخواد میگه جی جی...موز میگه...ماه میگه...عمو فردوسو ...
نویسنده :
مامان جونی وباباجونی
18:29